㋡      سه قدم تا خدا    ㋡

㋡ سه قدم تا خدا ㋡

بهترین نیستم م م م اما خودمم
㋡      سه قدم تا خدا    ㋡

㋡ سه قدم تا خدا ㋡

بهترین نیستم م م م اما خودمم

ادمها

آدمها را اسیر خود نکنید اگر کسی را یافتی ک دوستش داشتی بگذار نفس بکشد

دم ب دیقه بهش نچسب ..

 راحتش بگذار تا خودش باشه ازش هی سوال و جواب نکن..

همین ک بابودن کنارش احساس آرامش میکنی و با نبودنش دلتنگ میشوی ارزش دارد..

فک نکن با چسبیدن بهش میتوانی نگهش داری ..

بگذارد برود ..بگذار هر جا ک دوست دارد برود..

بگذار در هر اغوشی ک نفس میکشد باشد..

سخت است اما دور بایست و دعا کن خوشبختی را... 

بعدا نوشت: 

خودت باش..ساده ساده.. 

کسی هم نخواست ک نخواست.. 

اینجا ک مجسمه سازی نیست..

!!!

هیچ وقت تو زندگیم  نتونستم باری از روی دوش کسی بردارم!!

ولی با تمام اینها،می تونم ادعا کنم شنونده ی خوبی برای حرفهای دیگران هستم

من عاشق اینم که بشینم و به درد و دل آدمهای مختلف گوش بدم!!

چون به این اعتقاد دارم آدما برای آرامش داشتن و بهتر تصمیم گرفتن،نیاز دارن به یه

هم صحبت،نیاز دارن به کسی که بشینه حرفهاشونو گوش کنه،تا حداقل کمی خالی

بشن از شر حرفهایی که تو دلشون مونده و داره عذابشون میده!!

نمیگم آدم راز داری هستم،ولی تا جایی که بشه،سعی می کنم وقتی کسی

اونقدری بهم اعتماد داشته که خصوصی ترین مسائل زندگی شو برام بگه،از این

اعتماد سوء استفاده نکنم!!تو دنیای بی رحمی که ما داریم توش زندگی می کنیم،اگه

امید نباشه،خیلی زود به آخر خط می رسیم!!واسه همینم همیشه سعیم این بوده

به کسانی که باهام درد و دل می کنن امید بدم!!

البته نه از روی ترحم و الکی،به چیزایی که بهشون میگم اعتقاد دارم!!

اکثر مواقع بیشتر دل مشغولی ها و ناراحتی هام به خاطر مشکلات دوستان عزیزم،و

اینکه چرا نمی تونم کمکشون کنم!!

ولی همه ی اینها یه طرف قضیه س،و در طرف دیگه منی وجود داره که با

اینکه همیشه دوتا گوش آماده برای شنیدن حرفهای دیگران داره،خودش

کسی رو نداره که حرفاشو بهش بزنه!!

نه اینکه آدمای دور و برم قابل اعتماد نباشن،یا نخوان حرفامو بشنون،نه!!

ولی این منم که هیچ وقت نتونستم احساسمو اون طور که هست به دیگران انتقال

بدم و بهشون اعتماد کنم!!

یه فاصله ی عجیب همیشه مانع از گفتن حرفام شده!!

همین حرفهای نزده هم بعضی وقتها انقدر حالمو بد می کنه که ....

با این حال منی که اصلا حال و روز خوشی نداشتم و احساس می کردم تو یه دنیای

بی در و پیکر گم شدم و تنهای تنهام،تصمیم گرفتم با داشتن یه دفتر خاطرات تو

فضای مجازی،اگه نمی تونم حرفامو به زبون بیارم،لااقل بنویسمشون تا بیشتر از این عذاب نکشم!!

و حالا با گذشت چند ماه ،من بازم نتونستم حرفهایی رو که تو دلم گیر کرده بیرون بریزم!!

من اشتباه می کردم!!

به زبون آوردن حرفهای نگفته شهامت می خواست و استعداد،که من هیچکدومشو نداشتم!!

من اینجا هم نتونستم به کسی،حتی خودم اعتماد کنم و حرفامو بهش بزنم!!

احساس می کنم به اندازه ی تمام روزهای عمرم،به اندازه ی تمام جمله هایی که به

زبون نیاوردم،به اندازه ی تمام حس هایی که تو وجودم کشتم و به اندازه ی تمام

پست هایی که نوشتم وپاک کردم،به خودم مدیونم!!

ولی با اینهمه،اینجا رو خیلی دوست دارم!!

جایی رو که قرار بود پناهگاهم از آدمای اطرافم باشه!!

اینجا اون چیزی رو که قرار بود بشه نشد،ولی با این حال،

پناهگاه نا امن من دوستت دارم م م م..

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.